6300-کشف آتش

ساخت وبلاگ

در اروپا و شمال آسيا ، عصر یخ به اوج نخستین دوره خود نزدیک میشد . هزاران سال بود که دمای هوا به طور مرتب کاهش می یافت . انجماد دائمی زمین رو به گسترش بود و یخبندان تا ژرفای بیست متری زمین نفوذ میکرد و همه آب های زیر زمینی را تا این عمق منجمد میساخت . جریان آب رودخانه ها کاهش یافت و سطح آب دریاها و اقیانوس ها فرو نشست . پوشش یخی عظیم قطب شمال آرام و بی سر و صدا ، اما با سرعت نسبتا شایان توجهی ، طی هزاران سال به سمت جنوب توسعه می یافت . در دریای شمال که به خشکی گراییده بود ، یخها روی هم انباشته شده بودند ، یخ رودها در بخش بزرگی از

شبه جزیره اسکاندیناوی در مسیر حرکت خود تا چندین متر در پوسته زمین رسوخ میکردند و سنگ و خاک را با خود به پیش میراندند . پوشش یخی همچنین بلندیهای آلپ و کوه های آسیا و بخش بزرگی از آمریکای شمالی را احاطه کرده بود . هر چه آب به یخ تبدیل شد ، به همان نسبت شرایط اقلیمی خشکتر میشد .

کاهش باران به آفریقا هم سرایت کرد . فصلهای بارانی کوتاه تر و فصلهای خشکِ ہی باران دم به دم طولانیتر میشدند . نقطه اوج عصر یخ برای قاره های شمالی به معنای آب و هوای خشک در مناطق نیمگانی بود . جنگلهای مدارگانی عقب نشینی کردند و به جای آنها گرم دشت ها گسترده شدند و در جاهایی که سابقا بیشه زار بودند ، علفزارها جایگزین گشتند و به مرور تبدیل به استپ ها شدند . تنها درختان توانستند در امتداد رودها و رودخانه ها دوام بیاورند .

علف خوران از گسترش علف زارها که به حساب عقب نشینی جنگلها انجام میگرفت بهره مند شدند . مقدار خوراک برای علف خواران فزونی گرفت . اما مسافتهایی که این جانوران در جریان مهاجرت های فصلی خود میبایست طی میکردند نیز طولانیتر میشد ، چون فصلهای بارانی و بی باران در اثر تقسیم آب و هوای زمین به اقلیم فصلی ، رویش علفهای تازه را به صورت فصلی در آورده بود .

مهاجرتهای طولانی ، به ناگزیر به معنای مرگ و میر بیشترِ مهاجران برای رسیدن به مرغزارها و چشمه های تازه بود . درندگان بزرگ از این کشته ها خیلی کمتر از آنچه پنداشته میشود متمتع میشدند . چون آنها به علت خواب زمستانی قادر نبودند این مهاجرتها را پیگیری کنند . وقتی بچه دار هم میشدند ، اصلا چنین چیزی برایشان شدنی نبود . بنابراین گله های علف خواران از کنار درندگان بزرگ عبور میکردند . درندگان از موقعیت استفاده میکردند و تا جایی که برای نیازهای روزانه ی خود ضروری بود شکار میکردند ، اما نمیتوانستند صیدهای خود را برای آینده ذخیره کنند ، چون گوشت بسیار زود فاسد میشود .

حیوانات مهاجر میتوانند در شمار بسیار بالا زنده بمانند ، چون از طریق مهاجرت میتوانند کمبود

خوراک را در محل پشت سر بگذارند و در عین حال از تلفات زیاد توسط دشمنان نیز در امان باشند . با وجود این ، در میان گله های میلیونی این جانوران ، افراد زیادی در حین مهاجرت میمیرند . آنها یا از سستی و ضعف جان می سپارند و یا در اثر بیماری و جراحات تلف میشوند .

زمانی که دوران یخبندان به سوی نخستین نقطه اوج خود پیش میراند برای کرکسها و انسانهای اولیه دوران وفور آغاز شده بود . لاشه های حیوانات بسیار زیاد شده بود ، در حالی که هم زمان تهدید درندگان به دلیل افزایش عرضه خوراک کاهش می یافت .

به طور قطع در آن دوران مسافتی که برای دستیابی به جسد حیوانات بزرگ باید طی میشد طولانی تر شده بود . ریزش بارانهای شدید و کوتاه مدت طی فصلهای بارانی باعث تشدید رشد ناگهانی و شدید گیاهان میشد ، اما رشد یکنواخت و منظم و دائمی علفها را به همراه نداشت . در نتیجه با طولانیتر شدن مسافتهای مهاجرت علف خوران ، مدت اقامت گله در جای معینی نیز کاهش یافت . به یقین جاهایی بوده اند که در آنها گله ها با گذرگاههای تنگ روبه رو میشدند و یا تلفات زیادی متحمل میگردیدند ، به علت این که علوفه کم بوده و چشمه ها هم در فواصل بسیار دور از هم قرار داشتند . در نتیجه چنین گذرگاههایی برای تعدادی از انسانهای نخستین میتوانسته وفور نعمتی موقتی را فراهم سازد ، اما برای شمار بالایی از آنها هیچ امکانی برای بقای دائم تأمین نمیکرده است . بهترین فرصت برای استفاده از گله های مهاجر را تعقیب مداوم آنها می توانسته عرضه کند .

اما اگر آنها واقعا گله را تعقیب میکردند با مشکل کم آبی روبه رو میشدند ، چون در مسافتهای نزدیک ، به آب دسترسی پیدا نمیکردند . مسیر مهاجرت گله ها باید به سوی چشمه های آب قابل دسترس بوده باشد . به این ترتیب انسانهای اولیه که قصد تعقیب گله ها را داشتند ، میبایست مشکل آب را به این صورت حل کرده باشند . اما چگونه ؟

یک انسان امروزی تطبیق یافته با زندگی در آفریقا ، همانند گاوها و بزهای خویش چنین مسافت تشنگی آوری را تحمل میکند . از این دیدگاه کوچ نشین ها و گاوها خیلی خوب با شرایط آب و هوایی محیط خود انطباق یافته اند .

برای انسانهای اولیه مشکل اصلی باید چیز دیگری بوده باشد . اگر آنها میخواستند گله ها را تعقیب کنند ، ناگزیر بوده اند که بچه هایشان را نیز همراه خود ببرند ، یعنی بچه های شیرخوار و کوچکشان را . بنابراین برخلاف بچه های گوزن ها و گورخرها که چند ساعت پس از تولد همراه مادرانشان میتوانند گله را همراهی کنند ، بچه های انسان تازه پس از یک سال تنها قادر میشوند روی پای خود بایستند و تا سالهای بعد مادران آنها را بر پشت خود به این سو و آن سو حمل میکنند ، چون به تنهایی قادر نیستند مسافت زیادی را طی کنند و پس از چندین سال ، وقتی که کاملا به سن بلوغ رسیدند ، میتوانند همراه گروه بروند . مادران میمونهای انسان نما بچه های خود را به اندازه کافی به این طرف و آن طرف با خود حمل میکنند . اما آنها مجبور نیستند که همراه بچه های خود مسافتهای طولانی را طی کنند . تنها بوزینه ها از میان آنها استثنا هستند . آنها در طی راهپیماییها بچه هایشان را بر پشت خود حمل میکنند یا این که بچه ها به موهای تن مادرانشان محکم می چسبند و روی شکم آنها آویزان میشوند . همانطور که میدانیم ، یک واکنش چنگ شوندگی در عضلات دستهای بچه های شیرخوار انسان هم دیده میشود ، اما دیگر کاربردی ندارد .

برای پریمات های ایستاده رو ، حمل بچه ها نسبت به چهارپایان همین جنس کار بسیار دشواری است . بچه را یا باید به سینه خود بفشارند و یا این که روی استخوان لگن نشانده و حملش کنند . برای حمل کودکان بر پشت ، دستهای ما مناسب نیستند . با در نظر گرفتن چنین نکاتی ، همراه بودن بچه های شیرخوار و کوچک برای انسانهای اولیه در مهاجرتها و راهپیماییهای طولانی حتما کار دشواری بوده است . قطعا آنها تا جایی که ممکن میبوده بین راه اتراق و استراحت میکرده اند . بعضی جاها در میان راه ، گله ها به خاطر علفهای خوب آن منطقه زمان بیشتری متوقف میشدند . در این جاها انسانهای اولیه میتوانسته اند موقتا اتراق کنند . ولی زمانی که گله ها دوباره آغاز به حرکت میکردند ، آنها هم ناگزیر بودند راه بیفتند ، برای این که از گله عقب نمانند .

یک راه حل احتمالی برای مسئله حمل بچه ها میتواند استفاده از شال چرمی باشد . ساده ترین شکل آن را میتوانستند از پوست حیوانات بسازند . در آب و هوای گرم و خشک این چیز چرمین به سرعت خشک و سفت میشده است و تا زمانی که خیس نمیشد لزومی نداشته که دباغی شود . یک چنین چیزی میتوانسته ماهها و حتی سالها دوام بیاورد . اگر آن را مانند شال بزرگی میساختند و به گردن آویزان میکردند ، میتوانستند بچه های کوچک را به راحتی بر پشت خود حمل کنند . از این طریق فشاری که به بدن وارد میشد بسیار کاهش می یافت . این شکل از حمل بار در تمامی فرهنگهای باستانی و ابتدایی امروزه کاملا شناخته شده است ، ما نیاز به ذهن بسیار پیشرفته ای نداریم برای این که بخواهیم مستدل سازیم انسانهای نخستین با مغزی در حدود هزار سانتی متر مکعب قادر به چنین کاری بوده اند . اگر بچه ها را میتوانسته اند با خود حمل کنند ، مشکل اصلی از پیش پا برداشته میشد .

حالا دیگر قادر شده بودند تا مهمترین منبع غذایی خود را تعقیب کنند . اگر نسبت بین حیوانات مهاجر با غیر مهاجر امروزی در شرق آفریقا را در نظر بگیریم ، شمار مهاجران ده برابر بیشتر از غیر مهاجران میباشد . در اوج دوره های یخبندان ، این نسبت باز هم بیشتر به سود حيوانات مهاجر بوده است . مانند این شرایط برای انسانهای نخستین به این معنا بوده است که پس از موفق شدن در تعقیب حيوانات مهاجر ، دست کم امکاناتشان ده برابر شده بود ، یا به زبان علمی ظرفیت اکولوژیکی محیط آن ها ده برابر شده بود . بنابراین رشد متناسب در تعداد جمعیت انسانها نخستین پی آمد آن گسترش ظرفیت اکولوژیکی محیط بوده است .

اما هرچه انسانها گله ها را بیشتر تعقیب میکردند ، همان قدر بیشتر تونستند نخستین موجوداتی باشند که زودتر از دیگر گوشتخواران بر سر لاشه حیوانات حاضر شوند . در این بین پیدا کردن لاشه تنها مشکل موجود نیست . در لاشه ها مشکل بسیار خطرناک دیگری نهفته است و آن این است که گوش مردار با ترشحات باکتریها فاسد میشود . ما میدانیم که مسمومیت ناشی از گوشت ، یکی از مشکلات بسیار خطرناک برای سلامتی است که از آن حتی الامکان بایستی بر حذر بود . شیره معده ما قادر به از بین بردن میکربها نیست و نمیتواند ترشحات آنها را که از نظر ما به طور مشخص سم هستند خنثی سازد .

انسانهای اولیه چگونه این مشکل را حل میکردند ؟

یک احتمال از این فرض استنتاج میشود که معده هومو هابیلیس و هومو ارکتوس حاوی ماده ای بوده که در برابر مسمومیت گو شت پادزهر تولید میکرده است . دانش پزشکی ما با شناختی که از کارکرد ساختمان بدن انسان دارد به این نتیجه رسیده است که هر چه انسانها با میکرب و آلودگی کمتری سروکار داشته باشند ، بدن به همان نسبت آسب پذیرتر شده و سریعتر از خود واکنش دفاعی نشان میدهد . بنابراین پذیرفتن چنین حالتی برای انسانهای اولیه غیر منطقی نمی نماید .

با این همه ، اگر تردیدی در آن داشته باشیم ، پس باید از فکر دیگری سرچشمه بگیرد.

مصرف گسترده گوشت خام ناراحتیهای گوارشی متعددی را ایجاد میکند که هیچ ربطی هم به فساد گوشت ندارد . دستگاه گوارش ما برای گوشت خواری صرف مجهز نشده است . ما این مشکل را از طریق پختن گوشت برطرف میکنیم .

این چنین آماده سازی گوشت ، گوارش آن را بسیار آسانتر میکند . این طور که به نظر میرسد ، علاقه وافر انسان به کباب باید به همین امر مربوط باشد . علیرغم أرجحیتی که امروزه برای تغذیه گیاهی قائل میشوند و با توجه به مد شدن آن ، ما را مجاز نمیدارد که این واقعیت را ندیده بگیریم . وانگهی روایتهای به ارث رسیده از تاریخ شفاهی انسانها آکنده از گواهی و مدارکی است که نشان میدهند مصرف گوشت پخته و کباب قاعده بوده و خوردن گوشت خام استثنا .

آیا از این سخن نتیجه میشود که انسانهای اولیه گوشت لاشه حيوانات بزرگ را کباب میکردند ؟ آیا میتوانیم خلاف این را اثبات کنیم ؟

در اوج نخستین دوران یخبندان ، گرم دشتهای آفریقایی در طی سال چندین ماه به شدت خشک بوده اند و آکنده از علف های خشک . یک آذرخش کافی بود تا آن جا را به آتش بکشد . بدیهی است که آتش سوزی در گرم دشتها و استپ ها در دوره های کم بارشی به طور مرتب صورت میگرفته است . در گرم دشتهای شرق آفریقا میبایست بیشتر از امروز آتش سوزی رخ میداده است . به دلیل این که کوههایی که این منطقه را محصور کرده اند در دوره های کم بارشی و خشکسالی زمینه ایجاد آذرخشهای زیادی را فراهم میساختند . فقط دشتهای باز بدون کوه به ندرت شاهد آذرخش میشوند . آتش علفزارها جانوران گوناگون را به فعالیتهای حیاتی ویژه ای وا میدارد که به ندرت میتوان تصور کرد که همه این فعالیتها برای نخستین بار پس از آتش افروزیهای انسان شکل گرفته باشند .

لک لک ها و کلنگ ها جبهه آتش را تعقیب میکنند و ملخها و مارمولکهای نیم سوخته و کباب شده را به منقار میکشند . زنبورخواران می آیند تا از حشرات ترسیده و رمیده متمتع شوند . حتی پرستوها از لابه لای دود و دم پرواز میکنند تا سهم خود را از حشرات رمیده ببرند . تحقیق هایی در دست است که نشان میدهند گله های مهاجر تا حدودی به سمت مناطق آتش گرفته حرکت میکنند . آنها به آرامی به آن سمت راهپیمایی میکنند ، به دلیل این که بعد از آتش سوزی از زمینهای سوخته علفها و گیاهان تازه جوانه میزنند که مغذی تر و زود هضم تر از علفهای خشک سابق هستند . با این وصف ، آتش همیشه در یک جهت حرکت نمیکند . آتش جهت و سرعتش را تا زمانی که باد جهت و سرعت خود را عوض نکرده تغییر نمیدهد ، به این ترتیب علفها را هم در هر جهتی که باد بوزد به آتش میکشد . اگر باد جهت خود را عوض کند ، آتش نیز به سرعت تغییر جهت میدهد و به مجرد این که باد به شدت بوزد آتشی که به آرامی پیش میرفت دامن گسترده و به ناگهان طوفانی از آتش از نو شعله میکشد .

صحنه ای را در نظر بگیرید . خیلی هم دور از واقعیت نیست که انسانهای اولیه لاشه حیوانی را می بینند ، حیوان ساعتی پیش مرده و برای خوردن هنوز تازه است . اما در همین گیر و دار جبهه آتش در علفزار ، این گروه انسان های نخستین را احاطه میکند . گروه از بستر رودی که در نزدیکی آنهاست استفاده میکنند و از چنگ آتش میگریزند . به علت این که دوره کم بارشی بوده ، آب رودخانه بسیار کم بوده است و به راحتی میشده از آن عبور کرد . در آن سوی رود انسانهای نخستین ایمن بوده اند ، چون آتش نمیتوانسته به آن طرف رودخانه برسد . جهت باد مناسب بوده و مانع از این میشده تا جرقه ها و پوشال های سوزان به این سمت رودخانه بیایند . این انسانهای نخستین چه واکنشی نشان داده باشند خوب است ؟

طبیعی است حالا که باد جهتش را تغییر داده و در ساحل دیگر رودخانه هم آتش فروکش کرده ، بروند و گوشت را با خود بیاورند ، آیا طبیعی ترین احتمال این نیست که آنها باز گردند و به آن سوی رودخانه بروند و بکوشند هر چه را از گوشت حیوان نیم سوخته باقی مانده با خود بیاورند ؟

آنها با کاردک های سنگی خود پوست لاشه ی کباب شده را میدرند . زیر پوست گوشت کبابی داغ را میبینند و زیر آن لایه گوشت پخته و گوشت نیم پز و سرانجام گوشت خام و جماعت هم که پس از گشتن های بسیار گرسنه اند ، اول بخش خام گوشت را که برایشان آشناست با کاردکهای خود پاره پاره کرده و بیرون آورده و به نیش کشند . اما این چند تکه گوشت خام گرسنگی جماعت را برطرف نمیکند . آنها برای اولین بار میکوشند تا قسمتهای پخته شده گوشت را بچشند ، البته متوجه میشوند که مزه اش با گوشت خام متفاوت است ، ولی بدمزه نیست . در هر حال مزه اش به کلی با گوشت فاسدی هم که آنها باید از آن احتراز کنند فرق میکند . اگر لاشه تا اندازه ای مناسب افتاده باشد ، آتش بخش بزرگی از آن را کباب کرده است .

عجالتا این گروه از انسانهای اولیه گرسنگی خود را برطرف کرده اند ، میروند به رودخانه تا تشنگی خود را هم رفع کنند . شاید هم بخشی از باقی مانده گوشت را با خود به سکونتگاهشان که آن سوی ساحل رود است حمل کنند . آتش به آنجا نخواهد رسید . گوشتی که اکنون با خود میبرند ، مدت زیادی به دور از گزند فساد سالم خواهد ماند . زنان و کودکان هم از آن خواهند خورد . آنها به زودی دوباره گرسنه خواهند شد . مردان دوباره سراغ لاشه خواهند رفت تا گوشت باقی مانده و استخوانهایی را که درونشان آکنده از مغز استخوان است با خود بیاورند . این بار متوجه خواهند شد قسمتهایی که در آتش کباب شده بودند فاسد نشده اند . در حالی که قسمتهایی که خام مانده بودند شروع به فساد کرده اند . شاید در برخوردهای نخست به ارتباط آتش با پختگی و فساد ناپذیری گوشت پی نبرند ، اما رویدادهای مشابه تکرار شده اند . هر چه علفزارها بیشتر دچار دوره های کم بارشی میشدند ، به همان اندازه آتش سوزی در آنها بیشتر شده و به همان نسبت هم اجساد حیوانات بیشتر کباب میشدند و یا این که حتی اصلا حیوانات زنده زنده دچار آتش سوزی شده و میسوختند . انسانهای اولیه صدها و هزاران هزار سال فرصت داشته اند تا آتش را بشناسند و امکان کنترل و افروختن و پاسداری آن را داشته باشند ، زیرا آتش برای خود انسانهای اولیه نخستین خطری بوده است که نمی باید آن را دست کم میگرفتند . اما آتش کیفیت مواد غذایی را بهبود میبخشید، گوشت را زود هضم میکرد و زمان ماندگاری آن را افزایش میداد . بسیاری از میکربها را آتش از بین میبرد .

انسان از ترس درندگان از آتش به بهترین وجهی بهره برداری کرده است . شیرها و بوفالوها در برابر انسانهای مجهز به آتش برتری خود را از دست میدهند ، فیلها میکوشند از آتش اجتناب کنند و هر جانوری بتواند از برابر آتش بگریزد ، فرار میکند . حیوانات دست کم میکوشند از طریق پشت کردن به آتش و در جهت مخالف پیشروی آتش فرار کنند و جان خود را نجات دهند .در درون ما انسانها هم ترس شدیدی از آتش وجود دارد . اما در نهایت شگفتی این ترس با نوعی شیفتگی غیر قابل وصف همراه است . زمین لرزه و سیل در ما فقط ترس می آفرینند . آدمی به صرافت این نمی افتد تا با آن ها بازی کند . برعکس ، در وجود بسیاری از انسانها یک کشش جادوییِ بازی با آتش و تسلط بر آن وجود دارد . از آتش میترسند و در عین حال آن را می پرستند ، با آتش مقابله میکنند و با وجود این آن را گرامی میدارند و از آن حفاظت میکنند . هیچ یک از پدیده های طبیعت به اندازه آتش اندیشه آدمی را تحت تأثیر خود قرار نداده است .

چرا بچه های کوچک از آن نمی ترسند و از آن احتراز نمیکنند ؟

چرا باید على القاعده نخست آنها انگشتشان را بسوزانند و تازه بعد از آن است که به هشدارهای بزرگترها گوش میدهند ؟

فقط یک آمادگی در نهاد انسان برای چنین علاقه ای به آتش به مثابه عنصر طبیعت میتواند این موضع متضاد انسانها را توضیح دهد و بازپسین دیدگاه را که از رابطه امروز ما با آتش سرچشمه میگیرد باید به سخنان بالا اضافه کرد :

زمانی که ما انسانها برای نخستین بار به آتش پرداختیم ، در درجه اول به عنوان منبع گرما نبوده است . بنابراین کودک میتواند از اجاق که گرما پخش میکند همانقدر احساس رضایت کند که از تلویزیون که تصویر پخش میکند . فقط در موارد استثنایی ممکن است کودک خواسته باشد اول دستگاه تلویزیون را باز کرده و به درون آن نگاه کند . اما در مورد آتش خلاف این است ، طفل مایل است با آن بازی کند . بعید نیست که این دلیل ما باور نکردنی بنماید ، اما گاهی یک مبالغه میتواند آرزویی را آشکارتر نشان دهد . برای انسانهای اولیه مسئله این بود که به علت کوتاه شدن دوره های بارانی و کاهش میزان بارشها ، آتش تبدیل به بخشی از زندگی روزانه آنها شده بود . آنها ناگزیر بودند تا از عهده آن برآیند ، چه میخواستند و چه نمیخواستند . احتمالش بسیار زیاد است که آنها در این جریان امکان یافته بودند تا کشف کنند که گوشت پخته حیوانات خوشمزه تر و زود هضم تر از گوشت خام بود ، انسانهای اولیه نیز باید دیده باشند که لک لک ها و درناها ساعاتی بعد از خاموش شدن آتش می آیند و به جست و جوی غذا میپردازند . چرا آنها نمی بایست به این فکر افتاده باشند تا همان کاری را که این پرندگان میکرده اند انجام دهند ؟

قطعه ملخ های کباب شده از گوشت خام خوشمزه تر هستند .

مقدمتا اگر این موجود انسان شونده رابطه بین منبع غذایی و آتش را تشخیص داده باشد ، بنابراین میتواند پایه ای باشد برای استفاده هدفمندانه از آتش .

شاخه های در حال سوختن میتوانند برای سرخ کردن تکه های گوشت بریده شده از لاشه حیوانات مورد استفاده قرار گرفته باشند . برخلاف جبهه آتش علفزارها که با سرعت میسوزد و تمام میشود ، آتشی که به شاخ و برگ درختان سرایت کرده باشد تا مدتی دوام می آورد . آتش در چوب بسیار کندتر از علف پیشروی میکند . در حالی که یک سر چوب در حال سوختن است ، میتوان سر دیگر آن را در دست گرفت . اگر به این بیندیشم که شامپانزه ها قادر به انجام دادن چه کارهای پیچیده و بغرنجی هستند ، به طور قطع میتوانیم حدس بزنیم که انسانهای اولیه به زودی به کاربرد چوب در حال سوختن آگاه شده اند . از این مرحله تا رسیدن به مرحله استفاده از آتش برای کباب کردن گوشت فاصله زیادی نیست .

به این طریق زمینه های غذایی این موجود انسان شونده باز هم بسیار گسترش یافت . آنها به کمک آتش قسمتهایی از گوشت حیوانات را که به صورت خام بسیار سفت بودند خوردنی ساختند و به این ترتیب مسمومیت گوشتی نیز به شدت کاهش یافت . از طریق کنترل آتش برای انسانهای نخستین ، به زودی روشن شد که اگر آتش را در حد و اندازه معینی نگهدارد و مانع از آن شود تا خیلی گسترش یابد ، حرارت وحشتناک آتش سوزیهای مهیب علفزارها را هم میتوان به گرمای مطبوعی تبدیل کرد . آتشهایی که برای کباب کردن گوشت حیوانات بر پا میشد یا مورد استفاده قرار میگرفت ، به مرور زمان به آتش اقامتگاه ها تبدیل شدند . اما این که آتش اقامتگاه ها واقعا ضروری بوده است ، جای بحث دارد . به دلیل این که آنچه در اختیار ماست برای این که تصویری از زندگی هوموارکتوسها ترسیم کنیم ، تنها استخوانها هستند و از بخشهای نرم بدن چیزی باقی نمانده است ، به این علت ما نمیدانیم زیر پوست آنها یا اسلافشان لایه های چربی به اندازه کافی وجود داشته است یا نه ، برای این که در شبهای سرد ، دشتهای مرتفع شرق آفریقا به اندازه کافی آنها را حفاظت کند .

این واقعیت که زنان زیر پوست خود لایه چربی بیشتری از مردان دارند میتواند دلیلی باشد برای این که مردان از بدن خود بیشتر کار میکشیده اند و از طریق تعریق نسبت به زنان بیشتر سرد میشدند . البته این احتمال هست که چربی زیر پوستی زنان ذخیره ای برای دوران بارداری و تولید شیر برای کودک بوده است . در هر صورت ، گرم نگهداشتن بدن در ساعات سرد شب ضروری بوده است . اما آیا در آغاز این آتش بوده که تن انسانهای نخستین را گرم میکرده است یا این که تن پوش این کار را به عهده داشته است ؟ برای پاسخگویی به این سؤال که با شیوه کشف آتش و استفاده از آن توسط انسانهای اولیه پیوند ناگسستنی دارد ، اجازه دهید دست کم سرنخ هایی به دست دهیم . یکی از آن سرنخها از این اندیشه ناشی میشود که در دشتهای مرتفع شرق آفریقا در دوره های کم بارشی که در آنها آتش سوزی زیاد روی میداد ، آتش اقامتگاه را به آسانی میشد افروخت و آن را روشن نگاه داشت ، هوا خیلی سرد نبوده است ، بلکه در فصلهای بارانی ، وقتی که آسمان را در تمام روز ابرهای متراکم میپوشاند و بارانهای سیل آسا زمین را سیراب میکرد هوا خیلی سرد میشد . در این فصل پرباران در هیچ جا چوب خشک برای ایجاد آتش پیدا نمیشد و علفزارها هم نمیتوانستند دچار آتش سوزی شوند . رطوبت هوای سرد را باز هم سردتر میکرد . اگر انسان نخستین شبها به آتش گرمی بخش نیاز میداشت ، بنابراین طی ماههای بارانی ، افروختن ، حفظ و نگهداری آن برایش دشوار بوده است . برعکس ، در هوای سرد فصل خشک ، شبها بدون آتش هم تقریبا خیلی آزار دهنده نبود . در طی روز هوا داغ میشد و خورشید نیز به شدت میدرخشید . اتفاقا درست در همین ساعات به علت آتش سوزی در علفزارها و جنگلها میتوانسته آتش به اندازه کافی در اختیار انسان های نخستین قرار بگیرد . در نتیجه پذیرش این امر که حیات انسانهای نخستین در زادگاه خود در آفریقای شرقی وابسته به آتش بوده است ، خیلی متقاعد کننده به نظر نمیرسد . دست کم پیش شرطهای موجود در فصلهای بارانی در این مورد بسیار نامناسب اند . امکان دیگری که برای رهایی از این تنگنا به ما یاری میکند این است که پیدا کردن سرپناه گرم در طی زندگی کوچ نشینی حتما دشوار بوده است . از این پیش زمینه میتوان استنتاج کرد آن امکان این است که انسانهای اولیه از پوست حیوانات برای تن پوش استفاده میکرده اند . اگر انسانهای نخستین غذای خود را از لاشه حیوانات بزرگ به دستومی آوردند ، ناگزیر می بایست پوست را از گوشت حیوان جدا میکردند . تقریبا پوست همه حیواناتی که توسط درندگان و انسانهای اولیه صید میشدند کم و بیش از پشم و مو بوده است . به مجرد این که پوست جدا شده از گوشت و چربی خشک میشده ، پشم آنها خاصیت گرم کنندگی خود را برای انسانهای نخستین آشکار میساختند . اگر ما بپذیریم پوست حیوانات برای حمل بچه ها مورد استفاده انسانهای نخستین واقع شده است ، در نتیجه به همین منوال میتوانیم قبول کنیم که خاصیت گرم کنندگی پوست حیوانات برای آن ها پوشیده نمانده است . آنها میتوانستند پوستهایی را که زیر آفتاب خشک شده بود با خود بیاورند و در سکونتگاه های خویش از آنها استفاده کنند و شبها آنها را دور خود بپیچند و خودشان را گرم کنند . پوست حیوانات در فصل های بارانی نیز بدن انسان را گرم نگه میداشت است ، به علاوه اینکه در مقابل آب هم غیر قابل نفوذ است و تا زمانی که لایه هست . آنچه در این رابطه حتی برای انسانهای اولیه عریان شده مشکل اصلی به شمار می آمد ، پایین آمدن درجه حرارت نبود ، بلکه بیش از ان خیس شدن پوست آنها بود که در اثر سرمای ناشی از تعریق گرمای بیشتری را هم از دست میداد . این در حالی است که رطوبت هوا نه تنها غیر ضروری ، بلکه برای سلامتی زیان بخش نیز بوده است.

دلایل خوبی به سود این نظر سخن میگویند که تن پوش مستقل از آتش ابداع شده است و این تن پوش در وهله نخست در رابطه با جست و جوی خوراک ابداع شده و بعدها به منبعی برای گرم کردن تن تبدیل شده است .

یک مسئله هنوز باقی می ماند و آن به ترس درندگان از آتش مربوط میشود ، زمانی که به آن نزدیک میشوند . آیا انسانهای نخستین کار با آتش را آموخته بودند ، آیا آنها به این سلاح بسیار مؤثر مجهز شده بودند که دشمنانشان را هنگامی که آنها را تهدید میکردند دور سازند ؟ آیا یک چوب شعله ور در دست انسان اولیه کفایت میکرده تا یک شیر را از حمله باز دارد و او را فراری دهد ؟ یک آتش اردوگاه حتی امروز هم از نزدیک آمدن حیوانات درنده جلوگیری میکند و آنها را می تاراند . حلقه ای از آتش کافی است تا گاوها را در درون حصار خاردار در برابر جانوران مصون نگاه داشت و همچنین خیلی طول نکشیده تا انسانهای اولیه پی برده اند که در اثر گرمای شدید ، سنگها ترکیده و چند تکه شده و از آنها ابزارهای سنگی تیز و برایی ساخته میشوند . یعنی انسان با تسلط بر آتش ، نه تنها عرصه تازه ای از تغذیه به روی خود گشود ، بلکه برای نخستین بار انرژی را در دستان خود مهار کرد ، دستانی که ضعیف بودند و نه چنگالهای تیز و نه عضلاتی فشرده و قوی داشتند .

پیدایش انسان ، یوزف ه رایش هدف

نوشتهء 'AMIR 'parsa

3880-موسسه ماکس پلانک: نئاندرتال‌ها به طور عمده گوشتخوار بودند...
ما را در سایت 3880-موسسه ماکس پلانک: نئاندرتال‌ها به طور عمده گوشتخوار بودند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sohrab92 بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 14:11